دوشنبه بلخره رفتم لباسمو از اقای ع بگیرم. داشت ظرف میشست و گفت برم بشینم یه لیوان چایی بخوریم بعد برم. تا ظرفاشو بشوره رفتم تو اتاقش و یکم فوضولی کردم که حوصلم سر رفت و نشسستم رو صندلی چرخدارش. دیدم رژیمی که چندماه پیش براش نوشته بودمو زده به میزش. اقای ع اومد و یکم غر زد که چرا گرفته ام و اینا بعدشم کلی صندلی بازی کردم و چرخوندم تا حالم جا اومد. دیگه بلند شدم برم که دیدم ایفونش زنگ میخوره و دوستشه. گفتم من الان برم بد نمیشه؟ فکر بد نکنن. گفت هرکی میاد تو این خونه تورو تو اون مهمونی دیده دیگ نگران چی ای ؟ چیزی نگفتم و خدافظی کردم برم که در باز شد و دوستش اومد. با اینکه خونه اقای ع کاروانسراعه و هیچوقت تو خونه تنها نیست و چون خیلی مهمون نوازه دختر و پسر گروه گروه میان و میرن بازم دوستش تعجب کرد.خدافزی کردم و رفتم. تو راه خونه کیک خامه ای خریدم و خودمو کنترل کردم که تو همون راه با چنگ نخورمشون.
شب گلو و کمرم به شدت درد میکرد. مجبورم بودم درس بخونم و نمیتونستم استراحت کنم. از شدت درد نشستم گریه که مامان اومد هزار بار بوسم کرد و هزار بار پرسید خوب شد؟ گفتم نه. گفت پاشو جکوزیو روشن کنم شاید کمرت بهتر شد. منم خودمو کلی لوس کردم و مامان تو حموم شونه هامو ماساژ داد. مجبورش کردم موهامم بشوره یعنی فکر میکنم لذت بخش ترین کار همینه ک یکی موهاتو بشوره. از حموم اومدم بیرون و دیدم کلا خوب شدم. دیگه حوصله نکردم درس بخونم و یکم تو اینستا چرخیدم.
سه شنبه صبح به مامان گفتم دلم برای مادرجون تنگ شده. گفت پاشین شمارو ببرم خونه مادرجون ماهم میریم باغ برگشتنی میایم دنبالتون. رفتیم خونه مادرجون و مادرجون و اقاجون(همسر مادربزرگم که مرد خیلی خوبیه) اصرار کردن که افطار پیششون بمونیم. خلاصه مامان قبول کرد و با بابا رفتن باغ که غروب برگردن. اقاجونم گفت شما شاید بخواین با مادرجونتون تنها باشین و رفت سر زمینش. منم نشستم سر درسام و غروب مامان اینا اومدن و اقاجونم برگشت. مادرجون قبل اینکه اقاجون بیاد بهم گفت چقدر اینجا بهش خوش میگذره و چقدر حالش خوبه. گفت اقاجونو خیلی دوست داره و از ازدواجش خیلی راضیه. منم کلی براش ذوق کردم.
افطارو خوردیم و بعدشم اقا جون بهمون گفت همه بیایم وسط اتاق بشینیم و براموون حکایت و داستان تعریف کرد. این وسطم هر موقع من میخواستم گوشیمو چک کنم نمیزاشت و بهم هشدار میداد. خلاصه خیلی کیوت و قشنگ بودن کنار هم. دوست داشتم شب پیششون بمونم اما خب کسی نبود بعدا بیاد دنبالم و وسایلمم خونه بود و برگشتیم خونه.