پنجشنبه چهلم عمه است و عمو اینا از تهران اومدن گرگان. دخترِ پسر عمو هم طبق معمول اومده اینجا و تحملش برام سخته. (۱۲سالشه و مرتب داره درباره کراشای کره ایش حرف میزنه، رمانای+۱۸ مینویسه و اصرار میکنه بخونمش :/ همه اینا بماند دیشب بهم گفت تو دوست پسر نداری؟ گفتم نه. خندید و گفت پس اون پسره کی بود داشتی بهش وویس میدادی؟ اقای استارتاپ رو میگفت. گفتم دوست عادیمه. گفت منم دوست عادی دارم ولی روش کراشم دارم . مونده بودم چی بگم. گفت ب مامان بابام نگی. گفتم نه چی بگم؟! بعدم مجبورم کرد با طاهای۱۸ساله حرف بزنم و بفهمم مزه دهنش چیه:/ اونوقت من۱۲ سالم بود ی بار همسایه همین عموم خاهرشو فرستاده بود مخ منو بزنه منم ی نگاه تاسف بار بهش انداخته بودم گفته بودم برو بهش بگو واقعا براش متاسفم و دویده بودم رفته بودم. بعد فکر کردم هر دو دهه به طرز عجیبی چیپ و عجیب غریب هستیم. )
دیشب سرشبی اقای استارتاپ پیام داد تو فلان گروه بچه ها بر علیه من حرف زدن تو چرا دفاع نکردی؟!با اینکه دیده بودم گفتم ندیدم و رفتم تو گروه یکم سخنرانی کردم. بعد دیدم دوباره اقای استارتاپ پیام داده که چرا ازم خبر نگرفتی این چند روز؟ اگه مرده باشمم خبرمو نمیگیری؟! گفتم درگیر بودم. گفت منم درگیر بودم اما هرچند وقت یه پیام بده دلم تنگ میشه. گفتم باشه و بحثُ جمع کردم. خب ما روابطمون اصلا دوستانه ی صمیمی نبود که من بخوام خبرشو بگیرم. خیلی کاری بود همه چیز و به نظرم توقع بیجایی بود. خیلی دوست داشتم بدونم به بقیه روابط عمومی ها هم میگه خبرمو بگیر هرچند وقت؟!!
تازه از بحث با اقای استارتاپ خلاص شده بودم که اقای ع پیام داد. گفت حوصلش سر رفته و بریم بیرون. روزه بودم و نزدیک اذان بود. گفتم نمیتونم، گفت بعد افطار بیا. میدونستم بابا اجازه نمیده اون موقع برم بیرون، خیابونا هم خلوت میشد. یکم حرف زدیم که یه جا گفت همه ی همکلاسیام دارن ازدواج میکنن. گفتم چیه تو هم زن میخوای؟! گفت همه شرایطشو دارم دیگه، خونه، ماشین، کار، دوربین. گفتم دوربین چرا؟! گفت دخترا دوس دارن عکسای خوب بگیرن و خندید.
بحث همینجوری ادامه پیدا کرد که گفت خب کی بیام بگیرمت؟! (اقای ع چندین بار این شوخیو با من کرده بود و من هربار رو حساب شوخی گفته بودم هر وقت سیکس پک و ویزای امریکا داشتی. هیچوقت سعی نکردم جدی بگیرمش و جوابشو جدی بدم چون مشخصا داشت شوخی میکرد)
ولی خب دیشب حس کردم شاید داره شوخی شوخی سعی میکنه بفهمه من نظرم عوض شده یا نه( اخه قبلا هم چندبار ازم پرسیده بود جدی و من گفته بودم نه) حس میکردم شاید ادامه ی این دوستی ظلم به اون حساب بشه و با اینکه حس میکردم ممکنه کارم یکم چیپ باشه جدی شدم و گفتم که من نظرم تغییر نکرده و گفتم به چشم من تا ابد یه دوست خوب میمونه و اگه ذره ای حس میکنه این دوستی باعث ازارش میشه میتونه قطعش کنه و من بهش حق میدم و ازینجور حرفا. نمیخواستم حس کنه دارم خیلی با اعتماد به نفس بازی و خودبینی در میارم ولی حس کردم همچبن برداشتی کرد. بازم با شوخی و خنده تمومش کرد اما من خجالت کشیدم. نمیدونم چرا حس کردم خودم مقصر بودم.
اخر شب با خواهرم خودمونو به خواب زدیم که دختر ِ پسر عموم بره بخوابه ولی خب اهش دامنمونو گرفت و تا خود صبح نتونستیم بخوابیم. دم سحر خونوادگی رفتیم رو بالکن و بابا برای هممون دعا کرد و خداروشکر کرد که هممون سالم بودیم و تونستیم یک ماه روزه بگیریم و من باز برگام ریخت که ما بلخره اینوری ایم یا اونوری؟! صبحش دوستم زنگ زد و گفت مادی اماده شو که دارم میام فوتوشوتینگ. گفتم خدایا چه غلطی کردم قبول کردم مدلش شم اما خب عکسا درکل خوب شدن. درنهایت به این نتیجه رسیدم از مدل بودن بدم میاد.
خواستگار بانکیه خاهر هم یکشنبه اومد. خواهر ازش پرسیده شما سیاسی این؟ (اخه ما خیلی بدمون میاد و عکس پروفایل خواستگار هم یه چیزایی بود در دفاع از دولت و اینا، حالا واضح نمیگم)
خواستگار هم گفته نه اما فلانی و فلانی و فلانی (از شخصیتای سیاسی ) خط قرمز منن :/ خواهر هم گفته ببخشید میشه تعریفتونو از سیاست بدونم!؟ اقا هم گفته به فلان وزیر کار ندارم مثلا. خلاصه که خواستگارا رفتن و خواهر داد و بیداد کرد که دیگه کسیو راه ندین وقتی نمیدونین کی ان چی ان.بابا هم به مامان گفت که خاهر هنوز کوچیکه و انقدر عجله نکنه.
شب یکی باز زنگ زد به خونمون و برلی خواهرم خواستن بیان بابا هم عصبانی شد وقتی شغل پسره رو شنید و زنگ زد به اون واسطه ای که هی برای خواهرم معرفی میکنه و گفت شما لطفا کار خیرتو یه جای دیگه کن و دختر منو لقمه بزرگتر از دهن پسرای ملت نکن.
من و خواهرم جیگرمون خنک شد اما مامان بعدش هی میگفت نباید اینجوری صحبت میکردی و بابا رو سرزنش میکرد.
امشب بعد از چند روز استراحتی که به خودم داده بودم باز نشستم سر المپیاد. من نمیدونم چرا انقدر مباحثُ دوست دارم. اصلا دلم خواست بچمو در اینده بفرستم دانشگاه کارافرینی امریکا (یه جای خیلی باحال و خفن) :(