باورم نمیشه بلخره این اتفاق افتاد
یکی از ما باید تمومش میکرد میدونستم تموم میشه اما همچنان میخواستم با چنگ و دندون تا اخرین لحظه براش تلاش کنم و مثل یک احمق یک ماه تموم خودمو علاف و مضحکه کردم.
هی میگفتم به خودم گریه نکن انرژی منفی نده خدا بزرگه اون بخواد میشه، اما نشد. جزوه هام روبرومه و دارم با هق هق میخونمشون. حس دلقک بودن دارم. نمیتونم تصور کنم حتی چی میتونه حالمو بهتر کنه. باید بهش چی میگفتم؟ که اولین ادمیه که قلبم براش تپیده و نباید زود جا بزنه و کمک کنه محالُ ممکن کنیم؟!
بالشتمو گاز میگیرم که جیغ نزنم و عصبانی ام. از وضعیت خودم، از وضعیت خودش... ازینکه چقدر مناسب هم به نظر میایم و چقدر شرایط نامناسبه برای باهم بودن.
بهرحال محال نبود، نبووووود!!! اون نخواست. من درستش میکردم، من خودمو میشناختم و اگر چیزیو میخواستم هرجور شده درستش میکردم. چرا کسی بهش یاد نداده بود موقع خداحافظی نباید انقدر مهربون و متین و اقا باشه؟ چرا کسی بش یاد نداده بود نباید از نوک انگشت تا فرق سر و تموم عادتا و رفتارای خوب و بدمو موقع خداحافظی تحسین کنه؟! چرا کسی به هیچکودوم از پسرای این سرزمین کوفتی تلاش کردن برای بدست اوردن کسی که دوسش دارنُ یاد نداده بود؟!
بله من باز احمق شدم و از روی ناتوانی فقط گریه کردم و بهش گفتم که میخواستم برای درست کردن اوضاع تلاش کنم و میخواستم براش صبور باشم . انتظار داشتم فکر کنه شخصیت ضعیف و وابسته ای دارم و ازم بدش بیاد ولی خب برعکس شد و حرفایی رو زد که نباید.
این انصاف نبود نبود نبود نبود!!!! بعد اینهمه مدت که یکیو انقدر میخواستم و اونم حسش متقابل بود این شرایط نابسامان نهایت بی انصافی بود.
چطور انقدر احمق بود که تا لحظه ی اخر قربون صدقه ام میرفت؟!!!! البته که احمق نبود ، اون انتخاب من بود و انتخاب من دلش بی نهایت مهربون بود.
از خودم بدم میاد. من بهترشو نمیخواستم من خودشو میخواستم. فقط فقط خود لعنتیشو.
اگه چقدر گریه کنم میمیرم؟! کسی میدونه؟ اصلا تا حالا کسی از گریه مرده؟ من بلد نیستم از روشای تهاجمی دیگه ای استفاده کنم. فقط میتونم گریه کنم. با تموم وجودم حس دلقک بودن میکنم. حس میکنم دارم تاوان دلایی که شکوندمو پس میدم. هرچقدرم اینجا وانمود کنم بهم ظلم شده همونقدر میدونم در حق اقای پی پی منم ظلم کردم... یا در حق اقای ع و خیلیای دیگه.
نمیتونم خودمو بخاطر اسیبی که به خودم زدم ببخشم. نمیتونم