فرداش پیام داد. میدونستم پیام میده. گفت هرچی گفته برای خودم بوده و نمیخواسته منو علاف خودش کنه، گفت هرموقع که نگاهش میکنم و بغض میکنم عذاب وجدان میگیره و فکر میکنه ادامه رابطه ظلم به منه، گفت میخواسته همه چیو تموم کنه اما نمیتونه.
گفتم خب حالا چی میشه؟ گفت دوماه بهش وقت بدم و قول میده بعد دوماه همه چیو درست کنه.
نباید میگفتم نبایددددد، ولی دهنم بسته نموند و گفتم دوماه که سهله من یکسالم برات صبر میکردم. گفت امشب فقط حرفای خوب میزنیم و دیگه از فردا حرف نزنیم تا دوماه دیگه که من کارامو راست و ریست کنم. گفتم باشه و تا صبح حرفای خوب زدیم. اونُ نمیدونم ولی من مطمئن بودم امکان نداره از فردا دیگه حرف نزنیم. فرداش شد و باز صحبت کردیم و گفت نمیتونم حرف نزنیم. میخاستم بگم منم نمیتونم نبینمت و دارم تیکه تیکه میشم ولی نگفتم و بهونه گیر شدم. شب دعوا کردیم و من افلاین شدم. فهمیدم از سرکار برگشته بود خونه و با مامانش دعواش شده بود. بحث کردیم و با حوصله قانعم کرد. بیشتر دوسش داشتم. از پشت صفحه گوشی هزار بار بوسیدمش. سر نماز به خدا گفتم یا این یا هیچکس! هزار بار براش تایپ کردم برات میمیرم و هزاربار پاکش کردم و به خودم گفتم زوده... در عوض براش تایپ کردم "بغل" گفت منم.
بعد حس کردم اولین باری که بغلم کنه قراره با ناباوری پیرهنشو چنگ بزنم که یوقت نره و از خوشی گریه کنم.
ویدیوی جدید برام فرستاد وپونصدبار دیدمش. میخواستم بهش بگم حالا چرا انقدر خوشگلی؟! ولی نگفتم و باز تو دلم قربون صدقش رفتم. حتی نمیدونم به چشم من انقدر خوب میاد یا واقعا انقدر خوبه!!