راهِ ماه

درخت پیر تن من، دوباره سبز می شود...هرچه تبر زدی مرا،زخم نشد جوانه شد!

راهِ ماه

درخت پیر تن من، دوباره سبز می شود...هرچه تبر زدی مرا،زخم نشد جوانه شد!

تولدم

اومدم بنویسم اینجا حالِ خوبمو تا اتفاقی نیوفتاده ثبت شه و بدونم یه سری روزام خیلی خوش گذشت.

دیشب اقای استارتاپ گفت مادی فردا بیا بیمارستان حلسه داریم با دکتر ایکس و ایگرگ و خانوم دکتر. گفتم من سمینار دارم نمیتونم بیام. گفت بیا خانوم دکتر گفته برات یه اتاق خالی جور میکنه که سمینارتو ارائه بدی. گفتم باشه و امروز رفتم مرکز. ارائه مو دادم و رفتیم سالن جلسات و یکم حرف زدیم و برنامه ریزی کردیم. موقع رفتن خانوم دکتر اومد بهم یک کتاب و بوک مارک داد و یه پلاستیک کوچیکم کنارش بهم داد. نگفت تولدت مبارک و منم شک نکردم چون فکرشو نمیکردم که تولد منو بدونه که حالا بخواد به مناسبتش این کادوهارو بهم بده. اونقدر شوکه شده بودم که نتونستم خوب تشکر کنم و خداحافظی کردم و اومدم بیرون. خب حالا فکر میکنین توی اون پلاستیک چی بود؟ :))))) رژ لببببب :)))))))  ینی قشنگ خانوم دکترم منو شناخته. انقدر شوکه شدم از دیدن رژ لب که همون موقع زنگ زدم به مامانم و براش تعریف کردم و کلی خندیدیم. هنوز از بیمارستان خارج نشده بودم که یکی از استاجرا رو دیدم که ازون دور دستاشو حالت بغل باز کرده و داره صدام میکنه.  هرچی فکر کردم نتونستم تشخیص بدم کیه و در فاصله بیست سانتی متوجه شدم سمیه (یکی از دوستام که تا حالا از نزدیک همو ندیده بودیم) عه. امتحان داشت و عجله داشت . غروب تر استوریشو ریپلای کردم و عذر خاهی کردم که نشناختمش و گفت که از پشت ماسک از خط چشمم شناخته منو :)))  من واقعا زیاد ارایش نمیکنم ، فقط بقیه دوستام اصلا ارایش نمیکنن نمیدونم چرا همشون منو با ارایشم میشناسن

فلفلی و قدبلنده و تپلی قرار بود اخر هفته برگردن خونه هاشون و چون قرار بود ماهم اخر هفته بریم سرخرود و دیگه تا مهر همو نمیدیدیم قرار بود امروز غروب با بچه ها بریم بیرون. قبلش کلی غر زدم که حوصله ندارم و میخوام با خز ترین لباسام بیام که بچه ها کلی غر زدن سرم و به زور خودمو مجبور کردم درست سرمون اماده شم و بریم. تپلی و فلفلی با هم رفتن و من و قد بلنده هم با هم اسنپ گرفتیم که بریم. دم کافه دیدم تپلی بیرون ایستاده. یکم شک کردم نکنه برنامه سورپرایز تولد دارن ولی ازونجایی که تولد قدبلنده چند روز پیش بود و فقط براش کادو گرفتیم و از تولد خبری نبود توقعی هم نداشتم و گفتم توهم نزنم که از پله ها بالا رفتم و اهنگ و از همین داستانای سورپرایز...

حتی یک هزارم درصد هم احتمال نمیدادم بخوان برام تولد بگیرن.. یا لاقل انقدر به زحمت بیوفتن. تقریبا همه دوستام بودن و خانوم دکتر هم بود. انقدر زحمت کشیده بودن و همه چیز قشنگ بود که اصلا خجالت میکشیدم تو روشون نگاه کنم چون برای تولد هیچکودومشون هیچ غلط خاصی نکرده بودم. حتی تولد خانوم دکتر هم خیلی ساده گرفته بودیم و خرج خاصی هم نشد اما خب معلوم بود واسه تولد من بچه ها کاملا به زحمت افتاده بودن. از شدت خوشحالی میخواستم وسط کافه بشینم جیغ بزنم. کادومو هنوز ندادن، گفتن سفارش دادن و یک هفته ای طول میکشه تا برسه. گفتم بخدا من کادو نمیخوام همین الانشم کلی تو زحمت افتادین. 

بعدا که از بچه ها خداحافظی کردیم و چارتایی (منو فلفلی و تپلی و قدبلنده) تنها شدیم ، بچه ها گفتن خانوم دکتر و اقای استارتاپ سر انتخاب کادو دهنشونو سرویس کردن و هرچی اینا و بقیه بچه ها انتخاب میکردن ، اونا رد میکردن و گفتن خانوم دکتر کلی هزینه کرده و خیلی چیز گرونی گرفتن ولی هرچی اصرار کردم نگفتن چی. گفتن برنامه تولدم رو هم از یک ماه پیش اقای استارتاپ و خانوم دکتر چیده بودن و به بقیه بچه ها گفته بودن دوستامو دعوت کنن. هنوز دارم از خجالت اب میشم و اصلا نمیدونم چیکار کردم که لایق این حجم از  مهربونی ام. در واقع چند روز دیگه که جواب المپیاد میاد اون موقع قراره بیشتر خجالت بکشم!!! 

با بچه ها رفتیم ناهارخوران و یکم پیاده روی کردیم و هرکی منو با اون بادکنک هلیومی ها تو خیابون میدید تولدمو تبریک میگفت و من ذوق مرگ میشدم. بعدم رفتیم شام خوردیم و من با توجیه اینکه شب تولدمه ساعت۱۲ برگشتم خونه.دیدم (اون) پیام داده و پیامشو نخونده پاک کردم و نذاشتم شب قشنگمو خراب کنه. بابا به طرز غافلگیر کننده ای برای خواهر ماشین خریده بود و خواهر هم خیلی خوشحال بود. البته امیدوارم بابا متوجه نشه دیروز ماشینشو مالیدیم ب در پارکینگ و این خوشحالی دووم داشته باشه. 

نشستم دونه دونه به بچه ها پیام دادم و ازشون تشکر کردم. مامان گفت اشکال نداره خود خانوم دکتر میدونه شما دانشجویین و دستتون تو جیب خودتون نیست و انتظاری نداره ازتون و تو مناسبت های بعدی براش جبران میکنی و سعی کن از محبتشون لذت ببری. دیدم خود خانوم دکتر پیام داده و چنتا عکس یهویی ازم گرفته بود و برام فرستاده بود و برام نوشته بود که خیلی خوشحاله که دانشجوی مست و ملنگی مثل من داره( خب محتوای پیامش دقیقا این نبود ولی همین معنی رو میداد. چون من برخلاف اینجا که همش چیزنالس تو واقعیت همش درحال چیزشعر گویی و مسخره بازی ام)

خب میتونم به جرعت بگم امشب یکی از قشنگترین شبا بود برام. و یکی از قشنگترین سورپرایز های تولدو داشتم. هرچند هنوز چهار روز تا تولدم مونده ولی به هرحال کاری که برای خوشحال کردنم کردن فوق العاده با ارزش بود.

 



نظرات 1 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 1 تیر 1400 ساعت 05:50 https://daremtedadzendegi.blogsky.com/

سلام
تولدتون مبارررررررررک باشه و 120 سال پاینده باشید

سلام مرسیییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد