راهِ ماه

درخت پیر تن من، دوباره سبز می شود...هرچه تبر زدی مرا،زخم نشد جوانه شد!

راهِ ماه

درخت پیر تن من، دوباره سبز می شود...هرچه تبر زدی مرا،زخم نشد جوانه شد!

آدمی مینویسد چون رنج میکشد

چهرشنبه غروب قرار بود با تپلی بریم نوبت لیزر بگیریم که دم رفتن گفت دوسپسرشم میاد. قیافه من وقتی قرار بود درباره ضخامت پشمام و نواحی حساس بدنم از دکتر بپرسم و دوست پسرشم قرار بود باهامون باشه واقعا ازینکه منو تو عمل انجام شده قرار داده بود معذب بودم ولی چیزی نگفتم و سعی کردم اوقات تلخی نکنم. دوست پسرشم معذب بود مشخصا.

بعد از هم خدافظی کردیم و من میخواستم برم بوکلند و به ارش اینا سر بزنم( تابستون پارسال یک ماه بوکلند کار کردم و با کارکنانش دوست بودم) که اقای ع زنگ زد و گفت شام بریم بیرون. گفتم اگه بیای حالتو خراب میکنم چون رو مود بدی ام و قراره همش غر بزنم. گفت اشکال نداره و رفتیم کافه. کادوی تولدمو بهم داد و من برای چند لحظه ازون حالت دپ دراومدم و بعد دوباره برگشتم به مود خودم. برام  چند قلم لوازم ارایش و لاک و جواراب بلند زنبوری گرفته بود و بهم گفت چون شبیه امیلیا کلارکی

گفت خب حالا غر بزن ببینم باز چیشده، نزدم، چیز خاصی نشده بود کلا دپ بودم. ی چیزی کم بود. نمیدونم چی ولی خب ی چیزی کم بود.

ساعت ده برگشتم خونه. دلم نمیخواست برگردم خونه. دلم میخواست فرار کنم از چیزی که هستم . برقای اتاقمو خاموش کردم و نشستم زیر میز مطالعم و زانوهامو بغل کردم. دلم میخواست گریه کنم اما گریم نمیومد. مامان اومد رو تختم نشست و گفت بریم پشت بوم حرف بزنیم؟ گفتم بریم. فقط نمیخواستم تو خونه باشم. دست همو گرفتیم و زیر آسمون دراز کشیدیم. گفتم مامان بیا فرار کنیم. گفت کجا بریم؟ گفتم نمیدونم کجا، فقط بریم.. من خسته شدم. خندید و گفت بزرگ میشی یادت میره. بغض کردم و گفتم من فکر میکردم به اندازه کافی بزرگ شدم و ازین به بعد قراره فقط پیر بشم. نوک انگشتامو بوسید و گفت دوره گردون گر دو روزی بر مراد تو نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور ،شب تولد مامانُ با این حرفا خراب نکن... 

حق با اون بود. هرکسی لایقشه که شب تولدش ناراحت نباشه حتی اگه مامان یه دختر غرغرو مثل من باشه. 

روز دلگیری بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد