راهِ ماه

درخت پیر تن من، دوباره سبز می شود...هرچه تبر زدی مرا،زخم نشد جوانه شد!

راهِ ماه

درخت پیر تن من، دوباره سبز می شود...هرچه تبر زدی مرا،زخم نشد جوانه شد!

کمی پریشان

دیروز صبح زود رفتم پیش دکتر هـ 

با اعتماد به نفس نشستم جلوش و ترس و خجالتُ گذاشتم کنار و گفتم تا الان چندتا کلینیک رفتم که فقط یاد بگیرم و از بقیه همکلاسیام جلو بیوفتم ولی همشون گفتن چون دانشجویی نمیشه. گفتم شاید شاگرد الف کلاستون نبودم ولی هیچ ربطی به این نداره که اگه بخوام چیزیو یاد بگیرم و بدستش بیارم چقدر براش تراش میکنم. گفتم با خانوم دکتر و دوتا استاد دیگه کارای پژوهشی انجام دادم و کارامون به کجا رسیده پس دانشجوی زیرکار دررویی نیستم و اگه الان بهم بگه نه، فردا دوباره از منشیش وقت میگیرم و میام. 

برخلاف انتظارم تشویقمم کرد و گفت میزاره که برم کلینیکش فقط برای اینکه ببینه در چه سطحی ام، ی کار عملی به داد و منم همون شب براش فرستادم تا بهش ثابت کنم جوگیر نبودم و واقعا میخوام که ازش یاد بگیرم. ایمیلشو چک نکرد. امروز صبح پیش خانوم دکتر غر زدم که دکتر هـ هنوز جوابمو نداده و خانوم دکترم شماره دکتر هـ رو داد و گفت بهش پیام بده. پیام دادم و گفت بهت فیدبک میدم و هنوز خبری نشده و استرس دارم.  پسرا واکسن زده بودن و حالشون بد بود. براشون قرص جوشان و استامینوفن گرفتم  و رفتم مرکز بهشون دادم. یکی از استادا برامون سررسید فرستاده بود و کلی قلبی شدم

ساعت یک ظهر بود که اقای ع زنگ زد گفت میخوام شرک ببینم میای؟!

گفتم باشه و ی سری خوراکی خریدم و رفتیم با هم  شرک دیدیم. 

به اقای ع گفتم ببین حتی تو شرکم طلسم فیونا وقتی شکسته میشه که توسط یه عشق واقعی بوسیده بشه! فکر میکنی  چرا همیشه تو کارتونای دیزنی پرنسس اینجوری طلسم میشه؟! گفت بخاطر ذهن کثیف نویسنده؟! چندتا پفک سمتش پرت کردم و گفتم نه، شاید چون پیداکردن عشق واقعی اونقدر سخته که جادوگرا فکر میکردن این ناممکن ترین راهیه که طلسم باطل بشه!

خندید و گفت خب طلسم شما کی باطل میشه؟ گفتم طلسم من از همون موقع که بوسیده بشم تازه شروع میشه.

برگشتم خونه و خاهر و دختر خاله گفتن بریم بیرون. خوابم میومد و خسته بودم. گفتم نه و خاهر غر زد که هرروز بیرونم و موقع بیرون رفتن با اون همیشه خستم. بد خلقی نکردم و اماده شدم و شام رفتیم بیرون. نمیخواستیم برگردیم خونه. هوا گرم بود ولی دلم تو خونه داغ میشد. یکم قدم زدیم و تو پارک نزدیک خونه نشستیم. خاهر برامون بستنی خرید و من با نقطه ای و اروم خوردنم حرصشون دادم. برگشتیم خونه و من رفتم تو اتاق خواهرم نق زدم. خودمم نمیدونستم چمه فقط دلم میخواست نق بزنم. بعد ازینکه ی دل سیر نق زدم و ی دل سیر سکوت کرد برگشتم تو اتاق خودم. دیدم خاهر خانوم دکتر (اونم دکتره و لی استادمون نیست و تا حالا باهاش برخورد نداشتم) بهم پیام داده. گفته بود شمارمو خانوم دکتر بهش داده و گفت تو سلیقت خوبه درباره فلان چیز نظرتو میخوام بدونم. حس میکنم دیگه تو این دنیا از هیچی متعجب نمیشم. یکم با هم حرف زدیم و یه چندتا چیزم ازم خواست که واقعا زورم میومد انجامش بدم اما به خاطر خانوم دکتر و حقی که به گردنم داشت قبول کردم. کارام عقب افتاده و از صبح تا شب الکی وقتمو هدر میدم. کلافم. دلم میخاد پوست بدنمو بشکافم و از خودم فرار کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد